204

یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم

او را تماشا کردم.

دو سال گذشت جیب هایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بـــودم

یــک روز فروغ پرسید: کی ازدواج می کنیم؟ گفتــم: اگر ازدواج کردیم

دیگر به جای تو ، باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط هـــــای

عقب افتاده بانک و تعمیر کولرو بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره

نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبــال یک لقمه نان از

کله سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب هـای خـالی و خستگـی و

کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم ...

و تو به جای عشـق ، باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و

خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جـارو برقی

و اتو و فریزر و ...باشي

هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم ، اما کمتر از حــالا

همدیگر را می بینیم.. نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هـم را

نداریم. در سیاله زندگی دست و پا می زنیم، غرق می شویم و جــز

دلسوزی برای یکدیگر کاری از دستمان ساخته نیست.

عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد ...

 

/*- عشق روي پیاده رو - مصطفی مستور

 

203

و من كوتـــاه ترين عاشقـــانه ای كه شنيده ام

هر چند كم

همان اسمم است

وقتی آخــــرش را با "م" اضـــافه به پایان میبری

مثل"عزيز"و"عزيزم"كه دومی عجيب خوب است

و بلندترين عاشقانه ام

وقتي است كه دستم در دستانـت باشــــــــد

راستــــــي تو  هـــم هميـــن حــس و داري ؟

 

/*- مرا دوست بدار ،

زياد دوست بدار

همیشه دوست بدار

كه من به خواستنت دچارم

 

 

202

مــن نميدانستم داشتن عكـــس چشمانت در همراهـــــــم

يك روزي آنقدر به كـارم بيايد، كه با يك نگـــــــاه كردن بــه آن

اميدوار شوم به اين زندگي لعنتي وهمه خستگي‌هاي روزم

از تنم بيـرون برود .

گاهي با خودم فكر ميكنم كه از تمام ِ اين دنيا هم كه بگذرم

از معجزه چشماي تو هيچگاه نمی توان گذشـــت، كه وقتي

هم نيستي قشنگ تريـن حرفها را با من دارند .

 

/*- داره ميميره دلم واسه مخمل نگات

                         همه رنگي رو شناختم من با اون رنگ چشات

201

بـه یک پلک تو می‌بخشم ، تمام روز و شب‌هــــــا را
که تسکین می‌دهد چشمت، غم جان سوز تب‌ها را
بخوان ، با لهجه‌ات حسی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌ نفس پُر کن ، به هم نگذار لب‌ هــــا را
به دست آور دل من را ، چه کارت با دلِ مردم
تـو واجب را به جا آور ، رها کن مستحب‌ها را
بیا این‌بار شعرم را ، به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد می‌گیرم،  زبان با ادب‌هــا را
غروب سرد بعد از تو ، چه دلگیر است ای عابر
بـرای هر قدم یک دم ، نگاهی کــن عقب‌ها را
/*- نجمه زارع 

 

200

يادت نرود كه دلتنگــــي ، زن و مرد ندارد و نبودنت تنها

چيزيست كه در برابرش كم مي‌آورم

 

يادت نرود كه چاره اي ندارم جز اينكه اين روزها صبوري

را تمرين كنــــم و انتظار را مشق .

يادت نرود كه گرماي اين روزها وقتي مطبوع ميشود كه

دست تو ، در دستم باشد .

 

يادت نرود كه خوشبختي براي من وقتي است كه تــو

كنارم باشي كه بشود شكوفه موهايت را با دســـــت

شانه زد ، و تو عشــــــــق را برايم لاي نان بگذاري تــا

بركتش زياد شود .

 

199

ميشود آدم گاهي در يك عصر نزديك به غروب ِ فصل گرما

زير ســايه درختـــان يك پيـــاده رو در خيابانهـــاي تهـــران

يا يك شهـر بزرگ، دست كسـي را كه دوست دارد بگيرد

و با او قدم بزند بدون آنكــه حواسش به سالهـا و روزهاي

گذشته ، و حتي فردا و روزهاي نيامده باشد.

آدم گاهي بايد در لحظه خوشبخت باشد بي آنكه حواسش

به خود ِ خوشبختي باشد.

 

198

آدمها را اسير خود نكنيد اگر كسي را يافتي كه دوستش داشتي

بگذار نفس بكشد، دم و ديقه بهش نچسب

راحتش بگـــذار تا خودش باشد ازش هي ســوال و جـــواب نكن .

همين كـــه با بودن كنارش احساس آرامش ميكني و با نبــودش

دلتنگ ميشوي ارزش دارد

فكر نكن با چسبيدن بهش ميتواني نگهش داري

كه اگـــر ماندني باشــد و تو را بخواهد ميمـــــاند

و اگر رفتني باشد

به زور ، نه بخواه و نه ميتواني نگهش داري

بگذار برود. بگذار هر جا كه دوست دارد برود

بگــذار در هر آغوشي كه آرامـش ميكند نفس بكشد

سخت است اما دور بايست و دعا كن خوشبختي را

197

وقتی دلگیری و تنها

وقتی بازی روزگار پر غصه ات كرده

وقتی برای رهایی از تنهايي

میخواهی دستت را به كسی بدهی

مراقب باش كه پایت ، و بدتر از آن دلت "اشتباهی" نلرزد

كه گرگهای زیادی اطرافتند

مثل همان قبلی كه برایش طعمه خوبی بودي