273
هميشه هم دوست داشتنها دليل نمي خواهد
مثل دوست داشتن بعضي آدمها، يا آهنگ صدايشان از پشت تلفن
مثل بعضي از ترانه ها، بعضي روزهاي تعطيل آخر هفته
بعضي خيابانها، بعضي جاده هاي خارج شهر
مثل خيس شدن زير بعضي باران ها كه زنده ترند انگار
مثل بعضي كتابها،بعضي وبلاگها، بعضي نويسنده هاي وبلاگها
بعضي ايستادن ها جلوي كيوسك روزنامه فروشی و خواندن تیترها
بعضي رستورانها، بعضي كافه ها، بعضي نمايشگاهها
بعضي پاركها، بعضي رابطه ها، بعضي تلاقي نگاه ها در پياده رو
مثل بعضي انگشتها كه حلقه ميشوند دور انگشت آدم
مثل بعضي اسمها كه صدا كردنشان آهنگي خاص دارد
مثل خواندن بعضي پيامك ها
مثل بعضي ماهها، بعضي فصلها، بعضي سالها
آدم گاهي همه اينها را بي دليل دوست دارد
چون انگار حس خوبي برايش زنده مي كنند كه خودش هم
نميداند چيست فقط ميداند گاهي دلش آن حس را مي خواهد.
مثل دلتنگي براي " دوستان ِ خيلي دوست " كه وقتي هستند
انگار جاي هيچكس در زندگي آدم خالي نيست
و وقتی هم نیستند _به هر دليل_ جاي خاليشان با هيچ كسي پر نميشود.
/*- زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست...

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیام