273

هميشه هم دوست داشتنها دليل نمي خواهد

مثل دوست داشتن بعضي آدمها، يا آهنگ صدايشان از پشت تلفن

مثل بعضي از ترانه ها، بعضي روزهاي تعطيل آخر هفته

بعضي خيابانها، بعضي جاده هاي خارج شهر

مثل خيس شدن زير بعضي باران ها كه زنده ترند انگار

مثل بعضي كتابها،بعضي وبلاگها، بعضي نويسنده هاي وبلاگها

بعضي ايستادن ها جلوي كيوسك روزنامه فروشی و خواندن تیترها

بعضي رستورانها، بعضي كافه ها، بعضي نمايشگاهها

بعضي پاركها، بعضي رابطه ها، بعضي تلاقي نگاه ها در پياده رو

مثل بعضي انگشتها كه حلقه ميشوند دور انگشت آدم

مثل بعضي اسمها كه صدا كردنشان آهنگي خاص دارد

مثل خواندن بعضي پيامك ها

مثل بعضي ماهها، بعضي فصلها، بعضي سالها

آدم گاهي همه اينها را بي دليل دوست دارد

چون انگار حس خوبي برايش زنده مي كنند كه خودش هم

نميداند چيست فقط ميداند گاهي دلش آن حس را مي خواهد.

مثل دلتنگي براي " دوستان ِ خيلي دوست " كه وقتي هستند

انگار جاي هيچكس در زندگي آدم خالي نيست

و وقتی هم نیستند  _به هر دليل_ جاي خاليشان با هيچ كسي پر نميشود.

 

/*- زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست... 

272

آخرين طبقه يك هتل آپارتمانِ تر و تميز كه تراسش رو به دريا بود

همراه با آدمهايي كه بعضي هايشان براي اولين بار همسفرت

شده بودند. بساط تنقلات و هندوانه و چاي و نسكافه و ورق

و حرف از گذشته، از خاطرات سوخته، از غمهاي شيرين.

و يك صبح ميشد لب ساحل روي شنها نشست و به زنانگي هاي

ناتمامي كه خلوت دريا را براي شنا انتخاب كرده بودند نگاه كرد.

آنهايي كه شايد تنها دلخوشيشان شنا كردن با مانتو و روسري بود

دختراني كه زنانگي‌شان روزها در تنپوشي پيچيده  شده

و شبها بي استفاده گوشه اتاقي به خواب رفته، تا شايد وقتي

آدمي كه لايقش باشد پيدا شود . شايد.

آنهايي كه حتي از ته دل هنوز نتوانسته اند يك صبح

كه بيدار ميشوند دوش آب گرمي با عطر و بخار و لوسيون بگيرند

و بعد صبحانه نيم چه مفصلي با نون گرم صرف كنند

آنهايي كه نشده بدون هيچ دغدغه اي صورتشان را جلوي آينه

با رنگها جلوه اي ديگر دهند و براي چند دقيقه هم كه شده

براي خودشان برقصند. آنهايي كه دوست دارند روزي آفتاب شرجي

شمال بيواسطه بخورد روي دست و پا و تنشان و بعد نسيم ملايم دريا

بپيچد لاي موهايشان



270

دوره‌ای که بد بودن یک اصل بدون تبصره است

بدبین بودن هم صفت ذاتی آدم‌ها می‌شود. 

 

زيتا ملكي