329
کافه چی های اهل دل هم هستند که بعد از رفتن مشتری هایشان
عشق های باقی مانده روی میز، روی دسته لیوانها، روی لبه فنجانها
را از میزی به میز دیگر می برند . مشتری هایی که گاهی آدمهایی اند
با هزار یک راز در دلشان، که گاهی هیچکدام از این رازها دور هیچ میزی
باز نمیشود...
دخترانی که همیشه ته دلشان خالیست و شاید ندانند تا ابد هم
خالی خواهد ماند . مادرانی که عشقشان پسر کوچکشان است
وقتی برایش با حوصله، صبحانه رنگی رنگی آماده می کنند.
زنانی که دو دست دارند ولی وقتی در خانه اند انگار هزار دستان میشوند
بس که همه خانه خوش آواز میشود . شاعرانی که کلمات را در ذهن خود
مرور میکنند تا غزلی شود برای مخاطبانی که یک عصر زمستانی
وبلاگش را باز میکنند و مردانی که بار دنیا روی دوششان است
و هر روز میدوند که انگار از اول نافشان را با دویدن بریده اند و همان
یکساعت نشستنشان در کافه بشود بهترین ساعت آن روزهایشان ....
/*- زمستان دارد تمام میشود اما به زمستان موهای
بعضی آدمها راهی نمانده ...
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیام