329

کافه چی های اهل دل هم هستند که بعد از رفتن مشتری هایشان

عشق های باقی مانده روی میز، روی دسته لیوانها، روی لبه فنجانها

را از میزی به میز دیگر می برند . مشتری هایی که گاهی آدمهایی اند

با هزار یک راز در دلشان، که گاهی هیچکدام از این رازها دور هیچ میزی

باز نمیشود...

دخترانی که همیشه ته دلشان خالیست و شاید ندانند تا ابد هم

خالی خواهد ماند . مادرانی که عشقشان پسر کوچکشان است

وقتی برایش با حوصله، صبحانه رنگی رنگی آماده می کنند.

زنانی که دو دست دارند ولی وقتی در خانه اند انگار هزار دستان میشوند

بس که همه خانه خوش آواز میشود . شاعرانی که کلمات را در ذهن خود

مرور میکنند تا غزلی شود برای مخاطبانی که یک عصر زمستانی

وبلاگش را باز میکنند و مردانی که بار دنیا روی دوششان است

و هر روز میدوند که انگار از اول نافشان را با دویدن بریده اند و همان

یکساعت نشستنشان در کافه بشود بهترین ساعت آن روزهایشان .... 

 

 

 

/*- زمستان دارد تمام میشود اما به زمستان موهای

بعضی آدمها راهی نمانده ... 

 

328

میدانی،! خواسته هایم از تو زیاد نیستند

اما، نخواسته هایم از تو زیادند..

از تو نمیخواهم جلوی همه بگویی دوستم داری

نمیخواهم با من در خیابان قدم بزنی و به حرف هایم گوش دهی

نه، نمیخواهم تاریخ تولدم را بدانی و آنروز برایم

هدیه مورد علاقه ام را بخری و یا حتی یک تبریک ساده بگویی

نمیخواهم غافل گیرم کنی،نمیخوام تاریخ آشناییمان را

در سررسیدت علامت بزنی، نمیخواهم روز های با من بودن را

یک روز خاص بدانی . فقط میخواهم دوستم داشته باشی

همین... همین  که بدانم دوستم داری، خودم ،

آسمان و زمین را بهم گره میزنم و روز تولدم از طرف تو

برای خودم هدیهمیخرم و سعی میکنم غافل گیر شوم

باور کن زیاد سخت نیست ، فقط دوستم داشته باش   

 

 

 

 

/- رادیو هفت

327

اصل بر این است که آدمها در یک دوره ای از زندگی یا در تمام دوران

کسی را برای دوست داشتن، داشته باشند، کسی که مانند یک الماس

در دل جای گرفته باشد و غیر از او هیچ نگاهی دل آدم را نلرزاند

کسی که بشود او را به راحتی در آغوش کشید، چشمها را بست و

بوسیدش و وقتی کنارش سر بر شانه اش گذاشتی

برایش آرام زمزمه کنی: " چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد/

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو ، نتوانم "

اما گاهی این اصل جور نمیشود یعنی آنکس که باید باشد نیست

یا حداقل به وقتش نیست، یا اینکه هست ولی بعد که زمان جلو میرود

آدم میفهمد آنی که باید باشد نیست ، یا اینکه قبل از گفتن ِ

دوستت دارم از بد روزگار ناگزیر رفتن میشود تا حسرتش بماند بر دل آدم

اما بدتر از همه اینها وقتی است که آنکس که باید باشد، هست

اما همه چیز رنگ تکرار بگیرد، تازگی و ناب بودنش را از دست بدهد

و گاهی دوستت دارم دیگر به زبان نیاید یا آمدن و نیامدنش توفیری نکند.