223
برگ ريزو ناي پاييز كي چشم برات نشسته
از جلو پات جمع ميكنه برگاي زرد و خسته
كي منتظر مي مونه حتي شباي يلدا
تا خنده رو لبات بياد شب برسه به فردا
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ ساعت توسط سهیل
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیام