213
نگفته بودم برايت كه آدم به همين نقاشي هايي كه ميكشي به
همين اسليمي هاي تابلويي كه رج ميزني هم گاهي حسادت ميكند.
رج ميزني و حواست نيست كه بازي سرانگشت تو با ابريشم ها
آدم را غيرتي ميكند تا با خودش بگويد كه ناز اين انگشت ها فقط بايد
براي من باشد. يك روزي با تمام نقاشي ها و شاه عباسي هاي
تابلوات كه ميبافي ، شعر هايي كه مي خواني ،ميز و گلدان لب
پنجره و دامن چين دارت جلسه ميگذارم تا بهشان حالي كنم
هيچوقت نبايد عاشقت شوند ، چه برسد به اينكه بخواهند بزنند
روي دست من
سالها دارند ميگذرند ، فصل ها هم پشت سرش ، ماهها و روزها
هم همين طور و من همش به تو فكر ميكنم. راه ميروم به تو فكر
ميكنم خريد ميكنم به تو فكر ميكنم. قبل از خواب به تو فكر ميكنم
به تو كه بهترين ستاره دنيايي. به تو كه چشمهايت زيباترين
چشم دنياست . تويي كه وقتي باد لاي موهایت ميپيچد
پریشانی اش قسمت من ميشود. راستي ميدانستي معصیت دارد
آدم توي چشم هاي تو نگاهت کند و اين همه حظ ببرد و شکر خدا نكند
/*آدم وقتي اینجا را مي خواند فقط ميتواند بايستد و يک تشكر تمام قد كند
/*= براي همه شما آرزوي سلامتي شادي و عشق را از خداي مهربان
خواستارم
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیام