ستاره دنباله دار
153
کاش میشد زمان را
در گرمی تبوتاب یک هم آغوشی ِعاشقانه
در یک عصر پاییزی
برای همیشه نگاه داشت...
+
نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۸/۰۲ ساعت توسط سهیل
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیام
حتی اگر به دیده رویا ببینیام
این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیام
مبهوت میشوی اگراز روزنت شبی
بی خویش در سماع غزلها ببینیام
شبهایشعرخوانیمنبیفروغنیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیام
...
/- خاطرات سوخته
/- عكسها تزيينياند
/=نوشته ها چارچوب خاصی ندارد
/=آدمهاي اين نوشته ها همه من نیستم
خانه
آرشیو وبلاگ
عناوین نوشته ها
نوشتههای پیشین
آذر ۱۳۹۴
مرداد ۱۳۹۴
اردیبهشت ۱۳۹۴
فروردین ۱۳۹۴
اسفند ۱۳۹۳
بهمن ۱۳۹۳
بهمن ۱۳۹۲
دی ۱۳۹۲
شهریور ۱۳۹۲
مرداد ۱۳۹۲
تیر ۱۳۹۲
خرداد ۱۳۹۲
اردیبهشت ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۲
اسفند ۱۳۹۱
بهمن ۱۳۹۱
دی ۱۳۹۱
آذر ۱۳۹۱
آبان ۱۳۹۱
مهر ۱۳۹۱
شهریور ۱۳۹۱
مرداد ۱۳۹۱
تیر ۱۳۹۱
خرداد ۱۳۹۱
اردیبهشت ۱۳۹۱
اسفند ۱۳۹۰
بهمن ۱۳۹۰
دی ۱۳۹۰
آذر ۱۳۹۰
آبان ۱۳۹۰
مهر ۱۳۹۰
شهریور ۱۳۹۰
مرداد ۱۳۹۰
تیر ۱۳۹۰
خرداد ۱۳۹۰
اردیبهشت ۱۳۹۰
آرشيو
BLOGFA.COM